از دلم صورت آن خوب ختن می نرود


چاشنی شکر او ز دهن می نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مگیر


گر برفت از دل تو از دل من می نرود

همه مرغان ز چمن هر طرفی می پرند


بلبل بی دل یک دم ز چمن می نرود

جان پروانه مسکین که مقیم لگنست


تن او تا به نسوزد ز لگن می نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو


بوالحسن نیز درافتاد و حسن می نرود

رسن دوست چو در حلق دلم افتادست


لاجرم چنبر دل جز به رسن می نرود

مرغ جان از قفس قالب من سیر شدست


وز امید نظر دوست ز تن می نرود